اليناالينا، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 4 روز سن داره

الیناگلینا

قصه گفتن

    ناز گل مامان جدیدا به جای اینکه بغل کنیم و راه ببریمت تا بخوابی با قصه خوابت می بره. می گی پیشی ، هاپو،جوجه :یعنی قصه ای بگو که توش هاپو و پیشی باشه.قصه های من در آوردی ما هم فقط در حد اینه که پیشی با هاپو توپ بازی کرد و....در كل قصه هاي بي استرسي مي گيم ولی نصفه شب با گریه بیدار می شی و مثل اینکه خواب دیده باشی و ترسیده باشی هاپو و پیشی راه می اندازی . در کل مامانی موضعت شفاف نیست ببینیم از پیشی و هاپو می ترسی یا خوشت میاد.   پنجشنبه شب خونه عمه زهرا اينا بوديم كه احساس كردم حالم بده و نمي تونم راحت نفس بكشم كه فوري با بابايي رفتيم دكتر اما در كل نمي دونم چي شده بود فشارم ...
21 ارديبهشت 1392

شب یلدا

      دومین یلدای دختر گلم مبارک باشه.امسال شب يلدا مون مراسمي شده بود،عمو بهنام اینا واسه خاله فریبا کادو و خوردنیهای  شب يلدا  آورده بودند.هم بازی شما (سینا) هم اومده بود و به تو و سینا بیشتر از همه خوش گذشت و کلی با هم بازی کردید. چند تا عکس از این شب برات می گذارم :       ٠٣/١٠/٩١ ...
21 ارديبهشت 1392

عكس

  دختر گلم اين روزها نمي تونم عكسهاي خوبي ازت بگيرم چون خودت همكاري نمي كني و مي خوايي گوشي يا دوربين را ازم بگيري.چند تا عكس كه در حين بازي ازت گرفتم برات مي گذارم.     ٠٢/١٠/٩١     ...
21 ارديبهشت 1392

چی دوست داری و چی دوست نداری؟

  از غذا ها شروع كنم :عاشق ماهي هستي و هر روز دوست داري ماهي بخوري مخصوصاً از فرايند پختنش توي فر خوشت مياد.بعد كوفته قلقلي و كباب شامي و جوجه ولي از قيمه و فسنجون خوشت نمياد.بين خوراكيها كيك و آبميوه و شير دوست نداري اما عاشق چوب شورهستي ،بيسكويت هم مي خوري.بين شيرينيها خامه دار،نخودچي و كيك تولد دوست داري . عاشق حموم و آب تني هستي و از آب اصلا نمي ترسي و مي ري كاملا زير دوش وايميستي در كل حموم رفتني خیلی خوشحالي (آب بازی آب بازی). دختر نازم الان ديگه مدت طولاني را با نقاشي سرگرم مي شي.ديگه اثر دست و پا و به قول خودت دل(گل)، حوونه، شمع و پيشي در حال آب خوردن، كيتي در حال آب خوردن ...
21 ارديبهشت 1392

عشقه بازی

  عشقم ،عمرم، جونم،نفسم این روزها خیلی شیرین زبونی می کنی و هر چی بهت می گیم تکرار می کنی. دیروز از سر کاراومدم  خونه خاله فرزانه یاد داده که بگی فاطی بهم می گی سلام فاطی .ای بلاچه من هم خندیدم و با خنده می گم بگو مامان نگو فاطی که دوباره غش غش می خندی و می گی فاطی.       عاشق بازی کردن و جمع مهمونی هستی .تو این مورد به خودم رفتی من هم عاشق مهمون و مهمونی رفتنم.محاله که جایی قرار باشه بریم و فراموش کنم، از یه ماهه پیش هم بهم گفته باشند منتظر اون روز می مونم.گلم تو هم مثل خودمی.دیشب عمه سیما اینا خونه عزیز اینا دعوت بودند و تو حسابی کیف کردی با ساغر و زهرا کوچولو بازی کردی و اصلا گریه و ادا و خس...
21 ارديبهشت 1392

تعطیلات آخر هفته

    پنجشنبه صبح بابا تا ساعت ١٠:٣٠ کلاس داشت .بعد که اومد خونه رفتیم حیاط تا یه کم ماشین را تمیز کنیم من داخلش جارو برقی کشیدم و تمیز کردم  و بابایی بیرون ماشین راشست و دستمال کشید.شما هم با عزیز جون نشستید حیاط و تخمه شکستید.بعد که ظهر شد تصمیم گرفتیم بریم نهار را بیرون بخوریم .من هوس جیگر کرده بودم اما تا دم در رفتیم اما بخاطر تو پشیمون شدیم و رفتیم صدف که یه چیزی بگیریم که تو هم بتونی بخوری، توی راه هم تو خوابت برد اما دم در كه رسيديم بيدار شدي.جاي همه دوستان خالي كه خيلي خوشمزه بود اما آخرهاي نهر بود كه تو رفتي يه گوشه وايسادي من هم فهميدم كه كار داري به بابايي گفتم يه كم بجنب كه الينا...
21 ارديبهشت 1392

نامه با مزه مبینا

  عشق من،اين نامه را بطور اتفاقي ديشب ديديم كه مبينا توي تاريخ 28/08/91در موردت نوشته با نمك بود دادم نسيم جون اسكن كرد تا برات نگهش دارم. ...
21 ارديبهشت 1392

کلمه های جدید

  این چند روز که تعطیلات بود و مامانی خونه بود حسابی بازی کردی و خوشحال بودی .کلمه های جدید زیادی هم یاد گرفتی مثلاً: صندلی ، ای بابا، نه بابا، سیب،خوبی ،..و خیلی کلمه های دیگه که وقتی می گیم تکرار می کنی و از همه بهتر به جا بکار بردن ای بابا که خیلی حال می ده. با آجر بازیهات بسیار ماهرانه مکعب های همشکل می سازی،خیلی خیلی علاقه پیدا کردی تا می گم آجر بازی ، فوری میری کشون کشون سبدش را میاری و می ریزی وسط خونه . و با یه سری از لگو های دیگت که  وسطش حروف انگلیسی داره بهم می گی که صندلی درست کن(یه بار همینطوری درست کردم خیلی خوشت اومد). جدیداً هم با همون آجر بازی ها مامانی یه میکرفون درست می کنه و با هات مصاح...
21 ارديبهشت 1392

کبریت بازی

  متأسفانه وروجک مامان یاد گرفته کبریت روشن کنه . بعد از این نباید کبریت دستت بیفته .چون بلافاصله تا چشم بهم بزنی روشن می کنی.دیشب با صبا یه کبریت آوردی و من فکر کردم با چوب کبریتها داری خونه درست می کنی یهو جیغ زدی، کبریت را روشن کرده بودی و احتمالاً یه کوچولو به دستت خورده بود ولی یشتر گریه ات به خاطر ترسیدنت بود.اما واقعاً خدا رحم کرد که جلوی چشممون این کار را کردی و به ما نشون دادی که بلدی این کار خطرناک را بکنی .دیگه باید خیلی خیلی  مراقب باشیم که از این شلوغ کاریها نکنی .   یه سرگرمی دیگه هم پیدا کردی.دفتر نقاشیت را میاری و دستت را می گذاری و می گی دستم را بکش بعد پات را می گذاری و می گی پام و&nb...
21 ارديبهشت 1392

خوشحالم

  دخترم دیروز بالاخره  "خاله" گفت و موجبات خوشحالی خاله ها را فراهم آورد.خاله فریبا هم از خاله گفتنت با موبایلش فیلم گرفته.عسلم خودت هم از گفتنش ذوق زده و خوشحال بودی. عزیز دلم از دیروز یه کم حالت بهتر شده،دیروز واست یه کم ماهی آورده بودم و می خواستم بدم بخوری دهنت را وا نمی کردی از قبل یادم مونده بود که به زنگ تلفن هول می شی و لقمه آماده را می خوری به خاطر همین  هم نقشه کشیدیم که بابایی با موبایلش خونه عزیزاینا را بگیره و ( تلفن هم پیش تو بود) تو  هم هول بشی و بخوری و دقیقاً نقشه ام گرفت و تا آخر ماهی با ترفند بهت خوروندیم . عصر هم رفتیم خونه عمه زهرا و یه کم اونجا حال و هوات عوض شد و یه ...
21 ارديبهشت 1392